کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


مبارزه و شهادت حضرت عبّاس علیه السلام در کتب مختلف تاریخی

درباره : حضرت عباس علیه السلام
منبع : ارشاد، اخبار الطوال، تاریخ طبری، مقتل خوارزمی، اعلام الوری، لهوف، مثیر الاحزان ؛ تذکرة الخواص، کامل بهائی، بحار الانوار، جلاءالعیون، نفس المهموم، منتهی الامال، مقتل مقرم

الأرشاد شیخ مفید( از علمای قرن پنجم هجری):پس آن حضرت بر شتر مسناة سوار شده بسوى فرات براه افتاد و برادرش عباس عليه السّلام نيز همراه او بود، پس سوارگان لشكر پسر سعد لعنه اللَّه سر راه بر او گرفتند و مردى از بنى دارم در ميان ايشان بود پس به لشگر گفت: واى بر شما ميانه او و فرات حائل شويد و نگذاريد بآب دسترسى پيدا كند، حسين علیه‌السلام فرمود: بار خدايا اين مرد را به تشنگى دچار كن! آن مرد دارمى ناپاك خشمگين شد و تيرى به آن حضرت پرتاب كرد آن تير در زير چانۀ آن حضرت فرو رفت، حسين علیه‌السلام آن تير را بيرون كشيد و دست زير چانه گرفت، پس دو مشت آن جناب پر از خون شد، خونها را به هوا ريخت سپس فرمود: بار خدايا من به تو شكايت برم از آنچه اين مردم در باره پسر دختر پيغمبرت رفتار كنند، آنگاه به جاى خويش بازگشت و تشنگى سخت بر او غلبه كرده بود، از آن سو لشكر دور عباس عليه السّلام را گرفته به او حمله ‏ور شدند و آن حضرت به تنهائى با دشمن جنگ كرد تا شهید شد، و عهده ‏دار كشتن آن جناب زيد بن ورقاء حنفى و حكيم بن طفيل سنسنى بودند و اين پس از آن بود كه زخم هاى سنگينى برداشته بود و نيروى جنبش نداشت.


متن عربی روایت در ارشاد : وَ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ الْعَبَّاسُ علیه‌السلام أَخُوهُ فَاعْتَرَضَتْهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ وَ فِيهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ فَقَالَ لَهُمْ وَيْلَكُمْ حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفُرَاتِ وَ لَا تُمَكِّنُوهُ مِنَ الْمَاءِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام اللَّهُمَّ أَظْمِئْهُ فَغَضِبَ الدَّارِمِيُّ وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ فَانْتَزَعَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام السَّهْمَ وَ بَسَطَ يَدَهُ تَحْتَ حَنَكِهِ فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ بِالدَّمِ فَرَمَى بِهِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ وَ قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ وَ أَحَاطَ الْقَوْمُ بِالْعَبَّاسِ علیه‌السلام فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ‏ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ كَانَ الْمُتَوَلِّي لِقَتْلِهِ زَيْدَ بْنَ وَرْقَاءَ الْحَنَفِيَّ وَ حَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ السِّنْبِسِيَّ بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَلَمْ يَسْتَطِعْ حَرَاكاً « الأرشاد ج ۲ ص ۱۶۳ »

**********************************************************

اخبار الطوال دینوری ( از مورخین قرن سوم هجری): گويند چون عباس علیه‌السلام چنين ديد به برادران خود عبد الله و جعفر و عثمان فرزندان على كه بر همه ايشان درود باد گفت جان من فدايتان قدم پيش نهيد و از سرور خود دفاع كنيد و در راه او كشته شويد، مادر اين چهار بزرگوار ام البنين عامرى از خاندان وحيد است، آنان همگى پيش رفتند و روياروى دشمن سر و گردن خويش را سپر بلا قرار دادند. هانى بن ثويب حضرمى بر عبد الله بن على حمله كرد و او را كشت و سپس بر برادرش جعفر بن على علیه‌السلام هم حمله كرد و او را هم شهيد كرد. يزيد اصبحى تيرى به عثمان بن على زد و او را شهيد كرد و سپس سر او را جدا كرد و پيش عمر بن سعد آورد و گفت به من پاداش بده عمر گفت پاداش خود را از اميرت عبيد الله بن زياد مطالبه كن.

عباس علیه‌السلام همچنان پيشاپيش امام حسين علیه‌السلام ايستاده بود و جنگ مى‏كرد و امام حسين علیه‌السلام به هر سو مى‏رفت او هم به همان سو مى ر فت تا شهيد شد رحمت خدا بر او باد.  « اخبارالطوال ص ۲۴۲»

**********************************************************

تاریخ طبری ( از مورخین قرن سوم هجری):گويد: عمرو بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله عايذى در آغاز جنگ، جنگ انداختند و با شمشير به جماعت حمله بردند و چون در ميان جماعت افتادند اطرافشان را گرفتند كه از يارانشان جدا افتادند، اما نه چندان دور. پس عباس بن على علیه‌السلام حمله برد و آنها را از ميان جماعت در آورد كه زخمدار بيامدند و بار ديگر دشمن به آنها نزديك شد كه با شمشير حمله بردند. در همان آغاز چندان جنگيدند كه به يكجا كشته شدند. «تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۵۰»

**********************************************************

روضة الواعظین فتال نیشابوری ( از علمای قرن ششم هجری):

در کتاب روضة الواعظین هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت عباس ذکر نشده است.

**********************************************************

اعلام الوری طبرسی ( از علمای قرن ششم هجری): بعد از اين كوفيان به حضرت سيد الشهدا علیه‌السلام حمله كردند و لشكرگاه او را گرفتند، در اين هنگام تشنگى بر آن جناب چيره شد و بطرف فرات روان شد و برادرش ابو الفضل عباس علیه‌السلام هم در مقابلش حركت مي كرد، سواران ابن سعد جلو او را گرفتند، در اين ميان مردى از بنى دارم فرياد زد جلو او را بگيريد و نگذاريد خود را به آب برساند، امام حسين علیه‌السلام فرمود: خداوندا او را به تشنگى مبتلا گردان. اين مرد از اين كلمه خشمگين شد و تيرى بطرف سيد الشهداء علیه‌السلام انداخت و تير به گلوى آن حضرت رسيد، سيد الشهدا علیه‌السلام دست خود را زير گلويش گرفت و كف دستش پر از خون شد خون‏ها را بطرف آسمان پاشيد و فرمود: خداوندا بتو شكايت ميكنم از ستم هائى كه به فرزند دختر پيغمبرت ميكنند. بار ديگر بسوى خيام طاهرات مراجعه كرد و از تشنگى كاملا بى ‏تاب بود، در اين هنگام لشكريان دور عباس علیه‌السلام را گرفته بودند و راه او را بطرف خيمهها گرفته بود. و او با كوفيان جنگ ميكرد تا آنگاه كه كشته شد،
متن عربی روایت در اعلام الوری: وَ حَمَلَتِ الْجَمَاعَةُ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه‌السلام فَغَلَبُوهُ عَلَى عَسْكَرِهِ وَ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَ بَيْنَ يده [يَدَيْهِ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ وَ فِيهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ فَقَالَ لَهُمْ وَيْلَكُمْ حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ لَا تُمْكِنُوهُ مِنَ الْمَاءِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام اللَّهُمَّ أَظْمِئْهُ فَغَضِبَ الدَّارِمِيُّ فَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ فَانْتَزَعَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام السَّهْمَ وَ بَسَطَ يَدَهُ تَحْتَ حَنَكِهِ فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ بِالدَّمِ فَرَمَاهُ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ. ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ وَ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ وَ أَحَاطَ الْقَوْمُ بِالْعَبَّاسِ فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ. « اعلام الوری ص ۳۴۸»

**********************************************************

مقتل الحسین خوارزمی ( از علمای قرن ششم هجری):

سپس عباس بن علی بیرون شد. مادر او هم ام البنین است. هموست که سقا بود. او حمله کرد و می گفت: سوگند به خداي عزیز و بزرگ، به حجون و زمزم، به حطیم و کناره کعبه که حرم است! امروز بدنم را به خونم رنگین خواهم کرد در راه حسین علیه‌السلام صاحب افتخارات کهن و پیشواي اهل فضل و کرم عباس هم پیوسته جنگید تا گروهی از آن مردم را کشت؛ سپس کشته شد. پس امام فرمود: الآن کمرم شکست و راه چاره ام اندك شد.

ثم خرج من بعده العباس بن علی و امه ام البنین أیضاً و هو السقاء فحمل و هو یقول: أقسمت باللَّه الأعزّ الأعظم و بالحجون صادقا و زمزم و بالحطیم و الفنا المحرّم لیخضبنّ الیوم جسمی بدمی دون الحسین ذي الفخار الأقدم إمام أهل الفضل و التکرم فلم یزل یقاتل حتی قتل جماعۀ من القوم ثمّ قتل فقال الحسینعليه السّلام: الآن انکسر ظهري و قلّت حیلتی. « مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ ص ۳۵»

 **********************************************************

لهوف سید بن طاوس ( از علمای قرن هفتم هجری): قَالَ الرَّاوِي وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ علیه‌السلام فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ الْحُسَيْنَ علیه‌السلام بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ الشَّرِيفِ فَانْتَزَعَ ص- وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ:
راوى گويد: تشنگى بر حسين علیه‌السلام سخت شد، و بر مركب مسنّات نشسته و اراده فرات را نمود و اين در حالى بود كه برادرش عباس علیه‌السلام در پيش رويش، قرار داشت.لشكر عمر بن سعد متعرّض آنان شدند، مردى از بنى دارم تيرى به سوى حسين علیه‌السلام گشود كه به زير چانۀ امام علیه‌السلام اصابت كرد، امام تير را كشيد و دست زير زنخ گرفت تا دو كف دست از خون آكنده شد و آن را پرتاب كرد و گفت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ . خداوندا حقّا از آنچه به فرزند دختر پيامبر شده و مى ‏شود نزدت شكايت دارم».

ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه‌السلام لِقَتْلِهِ بُكَاءً شَدِيداً . بعد عبّاس علیه‌السلام  را از حسين علیه‌السلام جدا كردند و او را احاطه نمودند تا آن كه وى را شهيد نمودند. حسين علیه‌السلام در مرگ برادر بشدّت گريست وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ و شاعر در اين باره مى‏ گويد:

(۱)  أَحَقُّ النَّاسِ أَنْ يُبْكَى عَلَيْهِ             فَتًى أَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلَاءِ

 (۲)  أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِيٍّ             أَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ

(۳)  وَ مَنْ وَاسَاهُ لَا يَثْنِيهِ شَيْ‏ءٌ             وَ جَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءٍ

(۱)  سزاوارترين مردم به اين كه برادر گريسته شود جوانمردى است كه (شهادتش) حسين را به گريه آورد (۲)  برادرش و پسر پدرش على، ابو الفضلى كه با خونش سرخ رو گرديد (۳)  او كه با حسين مساوات و مواسات كرد حتّى در تشنگى با او مواسات كرد  « لهوف ص ۱۰۳»

**********************************************************

ترجمۀ آزاد مثیرالأحزان ابن نما ( از علمای قرن هفتم هجری): او در كربلا پرچمدار قهرمان و كار آمد اردوگاه آزادى بود و پس از شهادت ياران فداكار حسين علیه‌السلام و قهرمانان هاشمى- آن گاه كه آب را ناجوانمردانه بر روى سالار شايستگان و خاندان و كودكانش بستند و فرياد تشنگى و دادخواهى آنان به آسمان برخاست- گام به پيش نهاد و رو به سالارش، حسين علیه‌السلام نمود و اجازه پيكار خواست. حسين علیه‌السلام با مهرى وصف ناپذير در پاسخ او فرمود: «يا اخى أنت صاحب لوائي.» جان برادر! تو پرچمدار قهرمان و پر اخلاص من هستى به همين جهت رفتنت بر من سخت گران است.
امّا او افزود: «و قد ضاق صدرى من هؤلاء المنافقين و اريد أن آخذ ثارى منهم.» جان برادر! واقعيّت اين است كه سينه‏ام از تاريك انديشى و شقاوت پيشگى اين نفاقگرايان خشونت كيش تنگ شده و بر آنم تا داد خود را از اينان بگيرم. پيشواى آزادى به او اجازه رفتن داد، امّا از او خواست تا سپاه اموى را به حق و عدالت و رعايت مقررات خدا و حقوق بندگان او دعوت كند و از ستم و بيداد هشدار دهد و در صورت امكان براى خاندان در محاصره و تشنهاش آبى فراهم آورد. او در برابر سپاه اموى قرار گرفت و با صدايى رسا رو به فرمانده آن كرد و ضمن روشنگرى فرمود: «يا عمر! هذا الحسين ابن بنت رسول اللَّه قد قتلتم أصحابه و أهل بيته و هؤلاء عياله و أولاده عطاشى فاسقوهم من الماء قد أحرق الظّماء قلوبهم.» هان اى عمر! اين حسين است، فرزند گرانمايه دخت ارجمند پيامبر كه ياران و خاندانش را به جرم عدالت خواهى و ستم ناپذيرى، بيدادگرانه به خاك و خون كشيديد! و اين هم فرزندان و خاندان او هستند كه آب را بر رويشان بسته و آنان را با لب تشنه محاصره كردهايد؛ بياييد و به آنان آب دهيد كه فشار تشنگى قلب آنان را شعله ‏ور ساخته است. آخر شما با كدامين قانون و منطق، آن هم به نام دين انسان پرور خدا به اين انسان ستيزى و قانونشكنى ناجوانمردانه دست مىيازيد؟

فرمانده سپاه اموى كه در برابر منطق عباس عليه السّلام پاسخى نداشت، سكوت را برگزيد امّا شمر گام به پيش نهاد و با خيره سرى و شقاوت بهت آورى نعره بر آورد كه: هان اى فرزند على! اگر كران تا كران زمين آب باشد و ما بر آن حاكم باشيم، تا دست بيعت به خليفه ندهيد قطره ‏اى از آن را به شما نخواهيم داد. هنگامى كه عباس علیه‌السلام پاسخ شرربار و زورمدارانه شمر را شنيد و دريافت كه منطق و خرد و قانون‏گرايى و دعوت به حق در آنان اثر گذار نيست، به ناگزير به سوى فرات ركاب كشيد و با انبوهى از سپاه ظلمت و اختناق كه بر آب گمارده شده بودند، به جهاد و پيكارى دليرانه پرداخت. او با شهامتى وصف ناپذير سازمان رزمى چهار هزار سواره و پياده نظام را در هم نورديد و در برابر بارانى از تير، با عبور از خطوط آنان وارد شريعه شد و از فشار تشنگى دست بر آب برد و كفى از آن برگرفت تا بنوشد، امّا با به ياد آوردن تشنگى حسين و خاندان و كودكانش آب را به نشان همراهى و همدردى با آنان بر روى آب ريخت و جان آراسته به ارزشها و والايي هاى خود را مخاطب ساخت كه:

يا نفس من بعد الحسين هونى             و بعده لا كنت أن تكونى‏

 هان اى جان عباس! مى ‏دانى كه پس از شهادت پيشواى آزادى، حسين چقدر زندگى بر تو گران است؛ مىدانى چقدر دردناك است كه تو بخواهى پس از او در اين فضاى تيره و تار نفس بكشى و زندگى كنى؟ نه، هرگز! به خداى سوگند كه اين كار و اين سبك، با دين و آيين من- كه دين وفا و صفا و همكارى و هميارى شجاعانه و عادلانه است- سازگار نيست.

آرى او در بحرانى‏ ترين شرايط اين گونه رسم برادرى به جا آورد و همدردى و همراهى و تعاون در نيكى و تقوا و عدالت و آزادى را رقم زد و بزرگ منشى و كرامت را تفسير نمود و نپسنديد در حالى كه حسين علیه‌السلام و خاندان و كودكانش در محاصره هستند و در فشار تشنگى، خود سيراب گردد. با اين انديشه و ايمان بود كه آب را بر روى آب ريخت و ظرف را پر از آب نمود و بر مركب نشست و راه اردوگاه نور را در پيش گرفت تا آب را به برادر و خاندان محاصره‏ شدهاش برساند. نيروهاى از هم پاشيده دشمن كه با گسيل نيروهاى ديگر تجديد آرايش كرده بودند، راه را بر آن بزرگ قهرمان عدالت بستند و از هر سو او را به محاصره گرفتند و ناجوانمردانه هزاران نفر در يك پيكار سخت و نابرابر او را زير باران تيرها گرفتند ... به گونه ‏اى كه سراسر پيكرش آماج تيرهاى بيداد شد و لايهاى از چوبه ‏هاى تير همه بدن او را پوشانيد امّا او با شهامت و شجاعت و شكوه و اقتدار، ضربات كوبنده ‏اى بر آنان وارد آورده، راه را براى رسيدن به خيمه‏ ها مىگشود كه عنصر پليدى به نام «زيد بن ورقا» كه در پشت نخلى كمين گرفته بود، به يارى جنايتكار ديگرى به نام «حكيم بن طفيل» با شيوه‏ اى ناجوانمردانه با وارد آوردن ضربه‏ اى دست راست او را از پيكرش جدا كردند. آن پرچمدار قهرمان، شمشير را به دست چپ گرفت و با طنين افكن ساختن اين اشعار حماسى و شورانگيز هدف والاى خويش را پى گرفت.

         و اللَّه ان قطعتم يمينى             انّى احامى ابدا عن دينى‏

             و عن امام صادق اليقين             نجل النّبى الطّاهر الأمين‏

 به خداى سوگند اگر چه دست راست مرا از پيكرم جدا سازيد باز هم براى هميشه و تا آخرين نفس از دين و آيين خويش دفاع خواهم كرد. و نيز از پيشواى راستين خويش حسين علیه‌السلام براى هميشه دفاع خواهم نمود، چرا كه او در ايمان و راه و رسم خويش بر راه درست است و فرزند سرفراز پيامبر پاك و پاكيزه و امين و امانت پيشه است. و با اين منطق شورانگيز و شعور آفرين به پيكار قهرمانانه خويش- براى درهم شكستن سپاه شيطان و رساندن آب به اردوگاه نور- ادامه داد، تا جايى كه بر اثر خونريزى شديد و پيكار دلاورانه، ضعف بر او عارض گرديد امّا با بى ‏اعتنايى به اينها به مسير خويش ادامه مىداد كه دست چپ او نيز از كمينگاه مورد هدف قرار گرفت و از پيكرش جدا شد و باز هم قهرمانانه با اين اشعار شورآفرين به جهاد خويش ادامه داد:

          يا نفس لا تخش من الكفّار             و أبشرى برحمة الجبّار

             قد قطعوا ببغيهم يسارى             فأصلهم يا ربّ حرّ النّار

 هان اى نفس! مباد كه از كافران و حق‏ ستيزان بترسى. و به مهر و رحمت خداى پيروزمند مژده ‏ات باد. آنان با تجاوز كارى خويش دست راست مرا از پيكرم جدا كردند و تو اى پروردگار عادل آنان را به آتش سوزان وارد ساز. عبّاس علیه‌السلام با اينكه دو دست از پيكرش جدا شده و باران تيرها بر او باريده بود، شجاعانه به تلاش خويش ادامه مىداد و اميدوار بود كه آب را به كودكان اردوگاه نور برساند، امّا به ناگاه تيرى از سوى دشمن آمد و بر مشك آب خورد و آب بر زمين ريخت و پرچمدار دلير عاشورا را در انديشه ديگرى برد. نه دستى در بدن دارد تا دگرباره صفوف دشمن را از هم بپاشد، و نه آبى كه به سوى خيمه ‏هاى نور برود!! درست در اين شرايط بود كه عنصر پليدى به او نزديك شد و با عمودى آهنين بر سر او زد و آن گرامى سردار عصرها و نسل‏ها، از مركب بر روى زمين قرار گرفت و ندا داد كه: «يا أخى أدرك أخاك!» برادر جان حسين! ديگر برادرت «عبّاس» را درياب! شاعر عرب چه جانسوز و حزن انگيز به اين مضمون مى‏ سرايد كه: در كربلا عمود آهنين چهره ماه «بنى هاشم» را تاريك كرد. از اين رو بايد نياكان او بر شهادت آن پرچمدار عاشورا بگريند.

آيا نمى ‏دانند كه عبّاس علیه‌السلام از اسب بر روى زمين افتاد و حسين علیه‌السلام ناله مى‏ زد كه: برادرم! يار و ياورم! اينك با شهادت تو كمرم شكست. سالار شايستگان با شنيدن نداى پرچمدار قهرمانش همانند باز شكارى به ميدان تاخت و خود را به برادر رسانيد، امّا هنگامى كه به عبّاس علیه‌السلام نگريست، ديد دست‏ها قلم شده، پيشانى شكسته و بر ديدگانش تير بيدادگران نشسته است. حسين علیه‌السلام با كمر خميده نزديك آمد و كنار پيكر غرق در خون پرچمدار بلند آوازه‏اش نشست، سر او را به دامن گرفت و او جان به جان آفرين تسليم كرد. حسين خطاب به او فرمود: «أخى! الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شمت بى عدوّى.» برادرم! عباسم! اينك با به خاك افتادن تو ديگر كمرم شكست، و تدبير و چاره ‏ام، محدود و اندك شد و دشمن تجاوزكار به شماتت من برخاست. و نيز به بيان سراينده دل سوخته ديگرى افزود: سردار من! آن چشمانى كه به وجود گرانمايه تو خواب راحت نداشت، اكنون ديگر راحت و آرام به خواب خواهد رفت و ديدگان ديگرى كه تاكنون بخاطر وجود پرافتخار تو راحت و آرام به خواب مى‏ رفت بيدار خواهد ماند و قرار نخواهد گرفت.

         اليوم نامت اعين بك لم تنم             و تسهّد أخرى فعزّ منامها

 و نيز به بيان شاعر ديگرى فرمود:         عباس تسمع زينبا تدعوك من             لى يا حماى اذا العدى سلبونى؟

             اولست تسمع ما تقول سكينة             عماه يوم الأسر من يحمينى؟

 عباس من! آيا نداى دخت فرزانه فاطمه سلام الله علیها «زينب» را مى‏ شنوى كه خطاب به تو مى‏ گويد: اى مدافع اهل بيت! اى حمايت‏ كننده زينب! اينك پس از شهادت تو ديگر چه كسى در برابر يورش وحشيانه دشمن از ما حمايت خواهد كرد؟ عباس من! آيا نمى ‏شنوى كه دخت سرفرازم «سكينه» مى ‏گويد: عمو جان! پس از شهادت تو ديگر چه كسى در روز اسارت از حقوق ما دفاع خواهد نمود؟

آن گاه با دنيايى غم و اندوه برخاست و به سوى خيمه‏ ها بازگشت. دختر فرزانه ‏اش «سكينه» به استقبال پدر شتافت و گفت:  «أبتاه هل لك علم بعمّى العباس؟» پدر جان! آيا از عمويم عبّاس خبر ندارى؟ او با ديدگانى اشكبار فرمود: «يا بنتاه! انّ عمّك قد قتل ...» دخت گرانمايه ‏ام! عموى قهرمانت را كشتند. و در اين هنگام خواهر قهرمانش زينب فرياد برآورد كه:  «و اخاه! وا عباساه! واضيعتنا بعدك!» هان اى جان برادر! اى عباس عزيز! اى داد از گرفتارى و تنهايى ما پس از شهادت جانسوز تو!]

تذکر مهم: متن فوق برگرفته از کتاب در سوگ امیر آزادی است که به ترجمه کتاب مثیر الاحزان ابن نما حلی است که توسط آقای علی کرمی ترجمه شده است؛ هرچند این کتاب ترجمۀ آزاد مثیر الآحزان است و مترجم سعی کرده است متنی ادبی حماسی با عبارات مثیر الأحزان ارائه دهد اما متاسفانه در بخش شهادت حضرت عباس پا را بسیار فراتر از ترجمۀ آزاد گذشته و متنی را ذکر کرده است که کمترین نشانی از این متن را می توان در مثیر الاحزان دید،( متن فوق را با متن عربی کتاب در زیر مقایسه کنید) متاسفانه گاهی مترجمین محترم در ترجمۀ کتب حفظ امانت نکرده و مطالب خلاف کتاب را به عنوان ترجمه ارائه میدهند و مردم عادی که دسترسی به اصل کتاب را ندارند فریب خورده و فکر میکنند متن ارائه شده ترجمه کتاب اصلی است.

متن عربی روایت در مثیر الاحزان : ثم اقتطعوا العباس عنه و أحاطوا به من كل جانب و قتلوه فبكى الحسين ع لقتله بكاء شديدا. و قد قلت هذه الأبيات حين فرق بينهما سهم الشتات-

          حقيقا بالبكاء عليه حزنا             أبو الفضل الذي واسى أخاه‏

             و جاهد كل كفار ظلوم             و قابل من ضلالهم هداه‏

             فداه بنفسه لله حتى             تفرق من شجاعته عداه‏

             و جادله على ظمإ بماء             و كان رضى أخيه مبتغاه‏

ثم إنه ع دعا الناس إلى البراز فتهافتوا إليه و انثالوا عليه فلم يزل يقتل كل من برز إليه حتى أثر في ذلك الجيش الجم قتله و هو يقول‏

          القتل أولى من ركوب العار             و العار أولى من دخول النار

 قال عبد الله بن عمار بن عبد يغوث ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و أهل بيته أربط جأشا منه و إن كانت الرجال لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فتنكشف عنه انكشاف المعزى شد فيها السبع و كانوا ثلاثين ألفا فيحمل عليهم فينهزمون كأنهم الجراد المنتشر ثم يرجع إلى مقامه. فكان ع كما قال الشاعر-

          إذا الخيل جالت في القنا و تكشفت             عوابس لا يسألن غير طعان‏

             و كرت جميعا ثم فرق بينهما             سعى رمحه فيها بأحمر قان‏

             فتى لا يلاقي الرمح إلا بصدره             إذا أرعشت في الحرب كف جبان‏

« مثیر الأحزان ص ۲۵۹ »

**********************************************************

کشف الغمه محدث اربلی ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کشف الغمه هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت محمد و عون بن عبدالله ذکر نشده است.

**********************************************************

تذکرة الواص ابن جوزی ( از علمای قرن هفتم هجری):

هشام بن محمد مى‏ گويد: از آل ابى طالب گروهى كشته شدند، از جمله حسين بن على كه سنان بن انس او را كشت و عبّاس بن على كه زيد بن رقاد او را كشت و برادرانش جعفر، عبد اللّه و عثمان فرزندان ام البنين، شعبى مى‏ گويد: نخستين كسى كه از اينان كشته شد، عبّاس بن على بود و پس از او على اكبر پسر حسين بود كه بيرون آمد و ........  « تذکرة الخواص ص ۲۴۶»

**********************************************************

کامل بهائی عماد الدین طبری ( از علمای قرن ششم هجری):

بعد از آن خلق روى به حضرت حسين علیه‌السلام كردند قتال عظيم بكرد و بى‏ طاقت شد ملعونى تير بر پيشانى امام علیه‌السلام ‏زد عباس تير را بكشيد[1] . خلق گرد عباس درآمدند و او را از حسين علیه‌السلام جدا كردند و عباس علیه‌السلام در كنار فرات شهيد شد و قبر او آنجاست.   « کامل بهائی ص ۴۲۳»

[1]. اصابت تير بر پيشانى مبارك امام حسينعليه السّلام و بيرون آوردن آن توسط حضرت عباسعليه السّلامدر تواريخ معتبر و مقاتل قابل استناد و حتى در كتبى هم كه داراى اعتبار چندانى نيستند و داستان شهادت امام حسينعليه السّلام و حضرت عباسعليه السّلام را نوشته ‏اند ذكر نشده است، و نمی تواند صحیح باشد.

**********************************************************

بحار الأنوار علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری):

حضرت عباس علیه‌السلام مردی نيك صورت و زيبا بود. هنگامى كه سوار اسب بسيار عالى و تنومند می شد پاهاى مباركش بزمين كشيده مي شد. به او قمر بنى هاشم گفته مي شد. پرچم امام حسين علیه‌السلام با آن بزرگوار بود. حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام  مي فرمايد: موقعى كه امام حسين علیه‌السلام لشكر خود را براى جهاد در راه خدا مهيا كرد پرچم را بدست حضرت قمر بنى هاشم داد. حضرت امام محمّد باقرعلیه‌السلام  مي فرمايد: زيد بن رقاد و حكيم بن طفيل طائى حضرت عباس علیه‌السلام را شهيد كردند.
ام البنين كه مادر اين چهار جوان بود بعد از شهيد شدن ايشان متوجه بقيع مي شد و با جانگدازترين صدا براى آنان ناله و ندبه ميكرد. مردم در اطراف او جمع مىشدند و ناله وى را مي شنيدند و گريه مي كردند. اين موضوع از امام جعفر صادق علیه‌السلام نقل شده است.

حضرت عباس عليه السّلام سقاء و قمر بنى هاشم و پرچمدار امام حسين عليه السّلام  و بزرگترين برادران خود بود. وقتى عباس عليه السّلام رفت آب بياورد لشكر دشمن به آن بزرگوار حمله كردند و او نيز به آن گروه حمله ‏ور شد و اين رجز را خواند:

۱- لا ارهب الموت اذا الموت رقا             حتى اوارى في المصاليت لقى‏

     ۲- نفسى لنفس المصطفى الطهر وقا         انى انا العباس اغدو بالسقا             و لا اخاف الشر يوم الملتقى

۱- يعنى هنگامى كه مرگ با من روبرو شود باكى از آن ندارم تا اينكه در ميان دلاوران داخل شوم ۲- جان من بفداى جان مصطفى طيب و طاهر باد. من همان عباس هستم كه آب براى فرزندان امام حسين علیه‌السلام مي برم. و در روز جنگ از شرّ دشمن خوفى ندارم.

حضرت عباس علیه‌السلام آن لشكر را پراكنده نمود. زيد بن ورقا در پشت درخت خرمائى كمين نمود و حكيم بن طفيل سنبسى او را امداد كرد تا دست راست آن حضرت را جدا كرد. آن بزرگوار شمشير را بدست چپ گرفت و پس از اينكه بدشمن حمله نمود اين رجز را خواند:

         ۱- و اللَّه ان قطعتموا يمينى             انى احامى ابدا عن دينى‏

             ۲- و عن امام صادق اليقين             نجل النبى الطاهر الامين‏

 ۱- يعنى بخدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد من دائما از دين خويشتن حمايت مي نمايم ۲- و از امامى كه صدق او يقين است و نسل پيامبر پاك و امين ميباشد. دفاع مي كنم. سپس آن بزرگمرد وفادار بقدرى كار زار كرد كه ناتوان شد. حكيم- ابن طفيل در پشت نخل ه‏اى كمين نمود و دست چپ آن حضرت را قطع كرد و آن شير بيشه شجاعت اين رجز را خواند:

۱- يا نفس لا تخشى من الكفار             و ابشرى برحمة الجبار

             ۲- مع النبى السيد المختار             قد قطعوا ببغيهم يسارى‏             فاصلهم يا رب حر النار

۱- يعنى اى جان من از كفار ترسان مباش! بشارت باد تو را برحمت خدا ۲- تو با آن پيغمبرى هستى كه بزرگ و برگزيده است. دشمنان بظلم دست چپ مرا قطع كردند. پروردگارا! حرارت آتش دوزخ را بآنان برسان! ناگاه شخص ملعونى با عمود آهنين به آن حضرت زد و او را شهيد كرد. هنگامى كه امام حسين علیه‌السلام عباس را ديد كه در كنار فرات افتاده است گريان شد و این مرثيه‏ را خواند: ۱- يعنى اى بدترين گروه! شما بوسيله ظلم و ستم خود دشمنى كرديد و با دين پيامبر يعنى حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مخالفت نموديد ۲- آيا نه چنين است كه بهترين پيغمبران در باره ما توصيه و سفارش كرده است؟ آيا ما از نسل پيامبرى كه درستكار و بزرگوار است نيستم؟ ۳- آيا مادر من فاطمه زهراء نيست!؟ آيا حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بهترين مردم نيست ۴- شما به واسطه اين جنايتى كه مرتكب شديد ملعون و رسوا شديد.

مؤلف ( علامه مجلسی) گويد: در بعضى از تأليفات علماى شيعه نقل شده: هنگامى كه عباس علیه‌السلام تنهائى حضرت ابى عبد اللَّه الحسين علیه‌السلام را ديد به حضور آن حضرت آمد و گفت: يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من مىدهى؟ امام حسين علیه‌السلام بعد از اينكه گريه شديدى كرد فرمود: يا اخى! انت صاحب لوائى، و اذا مضيت تفرق عسكرى‏

يعنى اى برادر! تو پرچمدار من هستى، هنگامى كه شهيد شوى لشكر من متفرق خواهند شد. عباس علیه‌السلام گفت: سينه ‏ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ‏ام. مي خواهم از اين گروه ستمكيش خونخواهى كنم.

امام حسين علیه‌السلام فرمود: مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.

ابا الفضل رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد. عباس بسوى امام حسين عليه السّلام  مراجعت و آن حضرت را آگاه نمود. ناگاه شنيد كه كودكان فرياد مي زنند: العطش! العطش! حضرت عباسعليه السّلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه‏ فرات گرديد. تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگمرد را محاصره و تير باران كردند. ولى او لشكر را شكافت و بنا به آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.

وقتى خواست مشتى آب بياشامد بياد تشنگى امام حسين علیه‌السلام  و اهل بيت آن حضرت آمد و آب را ريخت. پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و بدوش راست خود انداخت متوجه خيمه ‏ها گرديد. دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند. حضرت عباس علیه‌السلام با آنان كارزار كرد تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد. آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.

حضرت عباس علیه‌السلام بناچار مشك را به دندان گرفت. ناگاه تيرى به طرف آن بزرگمرد آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت. سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت! پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد و فرياد زد: يا اخا ادركنى. وقتى امام حسين علیه‌السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است گريان شد و عباس را بخيمه برد هنگامى كه حضرت قمر بنى هاشم شهيد شد امام حسين فرمود: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى‏، يعنى الان پشتم شكست و راه چاره‏ام قليل و اندك شد

و كان العباس رجلا وسيما جميلا يركب الفرس المطهم و رجلاه يخطان في الأرض و كان يقال له قمر بني هاشم و كان لواء الحسين عليه السّلام معه حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِي أُوَيْسٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليه السّلام قَالَ عَبَّأَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ أَصْحَابَهُ فَأَعْطَى رَايَتَهُ‏ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام أَنَّ زَيْدَ بْنَ رُقَادٍ وَ حَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ الطَّائِيَّ- قَتَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ علیه‌السلام وَ كَانَتْ أُمُّ الْبَنِينِ أُمَّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَى- تَخْرُجُ إِلَى الْبَقِيعِ فَتَنْدُبُ بَنِيهَا أَشْجَى نُدْبَةٍ وَ أَحْرَقَهَا- فَيَجْتَمِعُ النَّاسُ إِلَيْهَا يَسْمَعُونَ مِنْهَا- فَكَانَ مَرْوَانُ يَجِي‏ءُ فِيمَنْ يَجِي‏ءُ لِذَلِكَ- فَلَا يَزَالُ يَسْمَعُ نُدْبَتَهَا وَ يَبْكِي- ذَكَرَ ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى الْجُهَنِيِّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السّلام»

قالوا و كان العباس السقاء قمر بني هاشم صاحب لواء الحسين علیه‌السلامو هو أكبر الإخوان مضى يطلب الماء فحملوا عليه و حمل عليهم و جعل يقول‏

              لا أرهب الموت إذا الموت رقا            حتى أواري في المصاليت لقى‏

 نفسي لنفس المصطفى الطهر وقا        إني أنا العباس أغدو بالسقا         و لا أخاف الشر يوم الملتقى‏

 ففرقهم فكمن له زيد بن ورقاءمن وراء نخلة و عاونه حكيم بن الطفيل السنبسي فضربه على يمينه فأخذ السيف بشماله و حمل و هو يرتجز

          و الله إن قطعتم يميني             إني أحامي أبدا عن ديني‏

             و عن إمام صادق اليقين             نجل النبي الطاهر الأمين‏

 فقاتل حتى ضعف فكمن له الحكم بن الطفيل الطائي من وراء نخلة فضربه على شماله فقال‏

             يا نفس لا تخشي من الكفار             و أبشري برحمة الجبار

مع النبي السيد المختار             قد قطعوا ببغيهم يساري‏             فأصلهم يا رب حر النار

 فضربه ملعون بعمود من حديد فقتله فلما رآه الحسين علیه‌السلام صريعا على شاطئ الفرات بكى و أنشأ يقول‏

          تعديتم يا شر قوم ببغيكم             و خالفتم دين النبي محمد

             أ ما كان خير الرسل أوصاكم بنا             أ ما نحن من نجل النبي المسدد

             أ ما كانت الزهراء أمي دونكم             أ ما كان من خير البرية أحمد

             لعنتم و أخزيتم بما قد جنيتم             فسوف تلاقوا حر نار توقد

 أقول و في بعض تأليفات أصحابنا أن العباس علیه‌السلام لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة فبكى الحسين علیه‌السلام بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي فَقَالَ الْعَبَّاسُعليه السّلام قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم فرجع إلى أخيه فأخبره فسمع الأطفال ينادون العطش العطش فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا حتى دخل الماء.

فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و ملأ القربة و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة فقطعوا عليه‏ الطريق و أحاطوا به من كل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند فحمل القربة بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين أدركني فلما أتاه رآه صريعا فبكى و حمله إلى الخيمة.

ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسين علیه‌السلام الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي  « بحار الأنوار ج ۴۵ ص ۴۱»

**********************************************************

جلاء العیون علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری):

چون عبّاس علیه‌السلام ديد كه كسى به غير از آن امام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند، به خدمت برادر نامدار خود آمد و گفت: اى برادر مرا رخصت فرما كه جان خود را فداى تو گردانم و خود را به درجه رفيعه شهادت رسانم، حضرت از استماع سخنان جانسوز آن برادر مهربان، سيلاب اشك خونين از ديده‏ هاى حق بين خود روان كرد و گفت: اى برادر! تو علمدار منى، و از رفتن تو لشكر من از هم مى ‏پاشد. عبّاس علیه‌السلام گفت: اى برادر بزرگوار! سينه من از كشته شدن برادران و ياران و دوستان تنگ شده است، و از زندگى ملول شده ‏ام، و آرزومند لقاى حق تعالى گرديده ‏ام، و ديگر تاب ديدن مصيبت دوستان ندارم، و مى‏ خواهم در طلب خون برادران و خويشان دمار از مخالفان بر آرم. آن امام علیه‌السلام فرمود كه: اگر البتّه عازم سفر آخرت گرديده ‏اى، آبى جهت پردگيان سرادق عصمت و كودكان اهل بيت رسالت تحصيل كن كه از تشنگى بى‏ تاب گرديده ‏اند، عبّاس علیه‌السلام به نزديك آن سنگين دلان‏ بى‏ حيا رفت و گفت: اى بى‏ شرمان اگر به گمان شما ما گناه‏كاريم زنان و اطفال ما چه گناه دارند، بر ايشان ترحّم كنيد و شربت آبى به ايشان بدهيد.

چون ديد كه نصيحت و پند در آن كافران اثر نمى ‏كند، به خدمت حضرت برگشت، ناگاه از خيمه ‏هاى حرم صداى العطش به گوش او رسيد، بى‏ تاب شد و بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشكى برداشت و متوجّه شطّ فرات گرديد. چون به نزديك نهر رسيد، چهار هزار نامرد كه بر آن موكّل بودند، آن غريب مظلوم را در ميان گرفتند و بدن شريفش را تير باران كردند، آن شير بيشه شجاعت خود را بر آن سپاه بى‏ قياس زد و هشتاد نفر از ايشان را با تن تنها بر زمين افكند و خود را به آب رسانيد، چون كفى از آب بر گرفت كه بياشامد، تشنگى آن امام مظلوم و اهل بيت او را به ياد آورد، آب را ريخت و مشك را پر كرد و بر دوش خود كشيد و جنگ كنان متوجّه خيمه‏ هاى حرم گرديد، آن كافران بى‏حيا سر راه بر او گرفتند و بر دور او احاطه كردند، و با ايشان محاربه مى‏ كرد و راه مىپيمود، ناگاه يزيد بن ورقا از كمين در آمد، و حكم بن طفيل نيز او را مدد كرد ضربتى بر آن سيّد بزرگوار زدند و دست راست او را جدا كردند، آن شير بيشه شجاعت و نهال حديقه امامت، مشك را بر دوش چپ كشيد و شمشير را به دست چپ گرفت، و جهاد مىكرد و راه مى ‏پيمود، ناگاه حكم بن طفيل ضربتى بر او زد و دست چپش را جدا كرد، آن فرزند شير خدا، مشك را به دندان گرفت و اسب را مى ‏دوانيد كه آب را به آن لب تشنگان برساند، ناگاه تيرى بر مشك خورد و آب بر زمين ريخت، و تير ديگر بر سينه بى‏كينه او آمد و از اسب در گرديد، پس ندا كرد كه: اى برادر بزرگوار مرا درياب.

به روايت ديگر: نوفل بن ازرق، عمود بر سر آن سرور زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد و آب كوثر از دست پدر بزرگوار خود نوشيد، چون امام حسين علیه‌السلام صداى آن برادر نيكو كردار را شنيد، خود را به او رسانيد، چون او را به آن حال مشاهده كرد، آه حسرت از دل پردرد كشيد و قطرات اشك خونين از ديده باريد و فرمود: الآن انكسر ظهري يعنى: در اين وقت پشت من شكست.

و به روايت حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام : حق تعالى به عوض دو دست، دو بال به او كرامت كرد كه در رياض جنّت به آن بال هاى سعادت پرواز مى ‏كند « جلاء العیون ص ۵۷۱»

**********************************************************

نفس المهموم شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى گويند: آن گروه بر حسين علیه‌السلام بتاختند و بر سپاه او غالب گشتند و تشنگى بر حضرتش مستولى شد بر بند آب[1] بالا رفت و آهنگ فرات فرمود و برادرش عباس پيشاپيش او مىرفت (غرض نهرى است كه ازفرات جدا كرده بودند براى مزارع وگرنه ازكربلا تا شطّ مسافت بسيار است) پس سواران ابن سعد راه بر ايشان بگرفتند مردى از بنى دارم با آنها بود گفت: واى بر شما ميان او و فرات حايل شويد و مگذاريد بر آب دست يابد. حسين علیه‌السلام گفت: خدايا او را تشنه گردان. دارمى خشمگين شد و تيرى افكند كه بر زير زنخ آن حضرت نشست و دست زير حنك بگرفت چنان كه هر دو دست از خون پر شد و آن را بريخت و گفت: خدايا سوى تو شكايت مى‏ كنم از آنچه با پسر دختر پيغمبرت مى‏ كنند پس به جاى خود بازگشت و تشنگى بر او سخت شده بود و مردم گرد عباس را بگرفتند و او را از حسينعليه السّلام جدا كردند پس تنها جنگ پيوست تا زخم هاى سنگين‏ وى را رسيد و از حركت فرو ماند و به شهادت فائز گشت و قاتل او زيد بن ورقاء حنفى (رقاد جنبى ظ) و حكيم بن طفيل سنبسى بود.

و سيد قريب همين روايت آورده است. و حسن بن على طبرسى روايت كرده است كه: مردى بر حسينعليه السّلام تيرى افكند و آن در پيشانى او بنشست عباس آن را بيرون آورد. و آنكه ذكر كرديم كه در زير زنخ آن حضرت بنشست مشهورتر است.

طبرى از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته (بضمّ نون) روايت كرده است از مردى كه حسين علیه‌السلام را در عسكرش ديده بود و او براى قاسم حكايت كرد كه:

چون سپاه حضرت ابى عبداللّه علیه‌السلام مغلوب شدند او خود بر بند آب بر آمد تا به فرات رود مردى از سپاه ابن سعد از بنى ابان بن دارم بر كسان خود بانگ زد: واى بر شما ميان حسين علیه‌السلام و آب حائل شويد كه شيعه بر وى اجتماع نكنند. و خود اسب برانگيخت و مردم در پى او رفتند تا ميان او و آب فرات حائل شدند.

حسين علیه‌السلام گفت: خدايا او را تشنه گردان و آن مرد ابانى تيرى افكند كه زير زنخ حسين علیه‌السلام بنشست آن حضرت تير بركند و دو دست زير آن گرفت تا از خون پر شد و گفت: خدايا سوى تو شكايت مى‏ كنم از آنچه با پسر دختر پيغمبر تو مى ‏كنند.

راوى گفت: به خدا قسم ديرى نكشيد كه خداوند تشنگى بر وى مسلّط كرد و او هرگز سيراب نمى ‏شد. قاسم بن اصبغ گفت: گاهى من خود از آنها بودم كه وى را پرستارى مىكرديم و رنج او سبك مى ‏گردانيديم آب سرد برايش مى ‏آوردند آميخته با شكر و طاس هاى پرشير و كوزه ‏ها از آب و او مى‏ گفت: آبم دهيد كه تشنگى مرا بكشت پس كوزه يا طاسى به او مى ‏دادند كه يكى از آنها خانواده‏اى را سيراب مى ‏كرد او مى‏ آشاميد و چون از لب خود بر مى ‏داشت اندكى بر پهلو مى‏ افتاد بازمى‏ گفت: واى بر شما مرا آب دهيد كه تشنگى مرا بكشت. به خدا قسم كه نگذشت مگر اندكى و شكمش مانند شكم شتر بر آمد و آماس كرد.

مؤلف گويد: از كلام ابن نما معلوم مى‏ شود كه نام اين مرد زرعه (بضمّ زاء) بن ابان بن دارم بود. گفت: روايت مى‏ كنم به اسناد متّصل از قاسم بن اصبغ بن نباته گفت: حديث كرد براى من كسى كه حسين علیه‌السلام را مشاهده كرده بود راه مسناة گرفته آهنگ فرات فرموده و عباس- قدّس اللّه روحه- پيش روى او بود و عبيد الله زياد به عمر بن سعد نوشته بود ميان حسين و ياران وى و آب فرات حايل شود كه از آن قطره‏اى نچشد پس عمرو بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه فرستاد و حسينعليه السّلام را از آب بازداشت و عبد اللّه بن حصين ازدى بانگ زد: اى حسين نمىبينى‏ آب را مانند جگر آسمان (يعنى كبود به رنگ ميان آسمان) به خدا سوگند كه از آن نچشى تا تو و اصحابت تشنه جان دهيد.

پس زرعة بن ابان بن دارم گفت: ميان او و آب مانع شويد و تيرى افكند زير زنخ امامعليه السّلام جاى گرفت آن حضرت گفت: خدايا او را از تشنگى بكش و هرگز وى را نيامرز. و براى آن حضرت شربتى آب آوردند خون از نوشيدن آب مانع آمد پس امامعليه السّلام خون را مى‏ گرفت (و يقول هكذا الى السّماء) روى به آسمان همان كلام مى‏ گفت:  (خدايا او را از تشنگى بكش آه. و بعضى ترجمه كرده ‏اند كه: خون را به آسمان مى‏ پاشيد).

به داستان شهادت حضرت عباس (قدس سره) بن على علیه‌السلام باز گرديم صاحب عمدة الطالب پس از ذكر فرزندان عباس (قدس سره) گويد: كنيت وى ابو الفضل بود و او را سقّا گفتند چون روز طف براى برادرش حسين علیه‌السلام به طلب آب رفت و پيش از آنكه آب بدو رساند كشته شد و قبر او نزديك شريعه است همانجاى كه كشته شد و او بدان روز علمدار حسين علیه‌السلام بود.

و شيخ ابو نصر بخارى از مفضّل بن عمر روايت كرده است از امام صادق جعفر بن محمد علیه‌السلام كه: عمّ ما عباس با بصيرت و ثابت ايمان بود با ابى عبداللّه علیه‌السلام جهاد كرد و نيكو كفايت نمود تا كشته شد و خون عباس در قبيله بنى حنيفه است آنگاه كه كشته شد سى و چهار سال داشت و مادر او و عثمان و جعفر و عبد اللّه امّ البنين است بنت حزام بن خالد بن ربيعه.

تا اينكه گويد: روايت كرده‏ اند: عقيل نسّابه بود و به انساب و اخبار عرب دانا، و امير المؤمنين علیه‌السلام گفت: با وى در ميان قبايل عرب زنى جوى براى من زاده دليران تا تزويج كنم و از او پسرى دلاور به وجود آيد. عقيل گفت: امّ البنين كلابيه را تزويج كن كه در همه عرب دلاورتر از پدران وى نيست.

پس امير المؤمنينعلیه‌السلام او را تزويج كرد و روز طف شمر بن ذى الجوشن كلابى عبّاس و برادران وى را خواست و گفت: خواهرزادگان من كجايند؟ آنان پاسخ ندادند حسينعليه السّلام فرمود: او را اجابت كنيد اگر چه فاسق است امّا از خالوهاى شماست آمدند و گفتند: چه مى‏ خواهى؟ گفت: شما در امانيد به من پيونديد و خويش را به كشتن مدهيد. او را دشنام دادند و گفتند: چه زشتى تو و چه زشت است آن امان كه آورده ‏اى آيا سرور و برادر خويش را رها كنيم به زينهار تو درآييم؟! و او با هر سه برادرش در آن روز كشته شدند.

و صدوق روايت كرده است در امالى از على بن الحسين علیه‌السلام در ضمن حديثى كه فرمود: خداى رحمت كند عباس را برادر خويش را برگزيد و كفايت فرانمود و جان خويش را فداى برادر كرد تا هر دو دست او جدا گشت و خداوند به جاى دستها دو بال وى را عطا فرمود كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند چنان كه جعفر بن ابى طالب را و عبّاس را منزلتى است نزد خداى تعالى روز قيامت كه شهدا دريغ آن خورند.

ابو الفرج گفت: عباس بن على بن ابى طالب علیه‌السلام كنيت او ابو الفضل بود و مادرش امّ البنين و او بزرگتر فرزند ام البنين بود و پس از برادران ابوينى خويش شهيد شد چون عباس فرزند داشت و آنها نداشتند آنها را پيش فرستاد تا كشته شدند وارث آنان بدو رسيد آنگاه خود كشته شد پس وارث همه آنها عبيدالله بن عباس گشت و عمر بن على با او در ارث برادران خصومت كرد و به چيزى صلح كردند[2]

 و جرمى بن ابى العلا گفت: از زبير شنيدم از عمّش حكايت مىكرد كه: فرزندان عباس او را سقّا مى ‏ناميدند و به ابو قربه مكنّى كرده بودند اما من، (يعنى جرمى بن ابى العلا) گويم كه: از فرزندان عبّاس نديدم كسى كه وى را بدين لقب و كنيت خواند و نه از گذشتگان اولاد وى شنيدم كسى نقل كند همين زبير از عمّش حكايت كرده است.

مترجم گويد: جرمى بن ابى العلا نامش احمد بن محمد بن اسحاق ابو عبد اللّه است و ابن نديم وى را در نحوييّن نام برده است و زبير مذكور، زبير بن بكّار نسّابه و مورّخ معروف است قاضى مكه متوفّى ۲۵۶ به سنّ ۸۴ و عمّ او مصعب بن عبد اللّه نام داشت، ابو الفرج گفت: و درباره عباس شاعر گفت:

         احقّ النّاس ان يبكى عليه             فتى ابكى الحسين بكربلاء

             اخوه و ابن والده علىّ             ابو الفضل المضرّح بالدّماء

             و من واساه لا يثنيه شى‏ء             و جادله على عطش بماء

 و كميت درباره او گويد:

         و أبو الفضل انّ ذكرهم الحلو             شفاء النّفوس من اسقام‏

             قتل الادعياء اذ قتلوه             اكرم الشّاربين صوب الغمام‏

و عباس مردى زيبا و نيكو روى بود بر اسب بلند سوار مى‏ شد پاى او بر زمين مىكشيد و او را قمر بنى هاشم مىگفتند و علمدار حسين علیه‌السلام بود.

آنگاه ابو الفرج به اسناده از جعفر بن محمد علیه‌السلام روايت كرد كه: حسين بن على علیه‌السلام اصحاب خويش را آماده حرب ساخت و رايت را به عباس سپرد.

و از ابى جعفر علیه‌السلام روايت كرد كه: زيد بن رقاء جهنى[3] و حكيم بن طفيل طائى عباس را شهيد كردند.

ابن شهر آشوب در مناقب گويد: عبّاس سقّاى ماه بنى هاشم علمدار حسينعليه السّلام بود و از برادران مادرى خويش بزرگتر بود به طلب آب رفت بر او حمله كردند و او هم بر آنها تاخت و مى‏ گفت:

         لا ارهب الموت اذ الموت زقا             حتّى أوارى في المصاليت لقا

             نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا             انّى انا العبّاس اغدو بالسّقا

             و لا اخاف الشرّ يوم الملتقى‏

زقا (به زاى نقطه دار): بانگ كرد. يعنى: از مرگ نمى‏ ترسم هنگامى كه بانگ زند، تا وقتى كه ميان مردان كارآزموده افتاده و به خاك پوشيده شوم جان من وقايه جان پاك مصطفى است من عبّاس هستم با مشگ مى‏ آيم و روز نبرد از شرّ نمى‏ ترسم پس آنها را پراكنده ساخت و زيد بن ورقا جهنى از پشت خرما بنى كمين كرد و حكيم بن طفيل سنبسى ياور او گشت و شمشير به دست راست عباس زد و عباس تيغ به دست چپ گرفت و حمله كرد و رجز مى ‏خواند:

         و اللّه ان قطعتم يمينى             انّى احامى ابدا عن دينى‏

             و عن امام صادق اليقين             نجل النّبىّ الطّاهر الامين‏

و كار زار كرد تا ضعف بر او مستولى گشت پس حكيم بن طفيل طائى از پشت درخت خرما كمين ساخت و بر دست چپ او زد عباس گفت:

         يا نفس لا تخشى من الكفّار             و ابشرى برحمة الجبّار

             مع النّبىّ السّيّد المختار             قد قطعوا ببغيهم يسارى‏

             فأصلهم يا ربّ حرّ النّار

 معنى مصرع اخير اين است كه: اى پروردگار آنها را به گرمى آتش بسوزان. و صلا آتش است و اصلاء در آتش سوزانيدن. پس آن ملعون با گرز آهنين بر سر او كوفت و چون حسين او را بر كنار فرات بر زمين افتاده ديد بگريست و گفت:

              تعدّيتم يا شرّ قوم بفعلكم             و خالفتم قول النّبىّ محمّد

             اما كان خير الرّسل وصّاكم بنا             اما نحن من نسل النّبىّ المسدّد

             اما كانت الزّهراء امّى دونكم             اما كان من خير البريّة احمد

             لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم             فسوف تلاقوا حرّ نار توقد

در بحار از بعض تأليفات اصحاب نقل كرده است كه عباس- رضى اللّه عنه- چون تنهايى خويش ديد نزد برادر آمد و گفت: اى برادر آيا رخصت هست به جهاد روم؟ حسين علیه‌السلام سخت بگريست و گفت: اى برادر تو علمدار منى و اگر بر وى لشكر من پراكنده شود.

عباس گفت: سينه ‏ام تنگ شد و از زندگى بيزار شدم و مى‏ خواهم از اين منافقين خونخواهى كنم. حسين علیه‌السلام فرمود: پس براى اين كودكان اندكى آب به دست آور پس عباس برفت و وعظ گفت و تحذير كرد سودى نبخشيد سوى برادر آمد و خبر باز گفت و شنيد كودكان فرياد مى‏ زنند: العطش العطش! پس بر اسب خويش نشست و نيزه و مشگ برداشت و آهنگ فرات كرد پس چهار هزار نفر گرد او بگرفتند و تير انداختند عباس آنها را متفرّق ساخت.

و چنان كه در روايت آمده است هشتاد تن بكشت تا وارد نهر آب شد چون خواست كفى‏ آب بنوشد يادى از تشنگى حسين علیه‌السلام و اهل بيت او كرد و آب را بريخت و مشگ پر كرد و بر دوش راست گرفت و روى به جانب خيمه كرد راه بر او بگرفتند و از هر طرف بر وى احاطه كردند عباس با آنها كارزار كرد تا نوفل ارزق تيغى بر دست راست او زد و آن را ببريد پس مشگ به دوش چپ گرفت و نوفل ضربتى زد كه دست چپ آن حضرت نيز از مچ جدا گشت پس مشگ به دندان گرفت و تيرى بيامد و بر مشگ رسيد و آب آن را بريخت و تيرى ديگر آمد و به سينه آن حضرت رسيد و از اسب بگرديد و فريادى زد و برادرش حسين علیه‌السلام را بطلبيد چون حسين علیه‌السلام بيامد ديد بر زمين افتاده است بگريست.

مؤلف گويد: طريحى در كيفيت قتل آن حضرت- سلام اللّه عليه- گويد: مردى بر او حمله كرد و بگرزى  آهنين بر فرق سر او زد كه سر او بشكافت و بر زمين افتاد فرياد مى‏ زد: يا ابا عبد اللّه عليك منّى السّلام.

مترجم گويد: اينكه از قول حضرت سيد الشهداء روايت كرده است: اگر تو بر وى لشكر من پراكنده مىشود دلالت دارد كه به ميدان رفتن حضرت ابى الفضل وقتى بود كه اغلب اصحاب كشته نشده بودند و اين بر خلاف روايت همه اهل سير و اخبار است و حق اين است كه وقتى عباس رفت و كشته شد لشكرى باقى نمانده بود؛ و قاتل او را در اين روايت نوفل ازرق گفته است با آنكه موافق روايات صحيحه حكيم بن طفيل و زيد بن رقاد است. و اين روايت از جهتى مانند دامادى حضرت قاسم است براى اينكه در كتب تواريخ معتبره كه در دست ماست هيچ‏يك از اين دو قصه مذكور نيست.

ابن نما گويد كه: حكيم بن طفيل سنبسى جامه و سلاح عباس را برداشت او تير بر آن حضرت افكنده بود. در بحار است گويند كه: چون عباس كشته شد حسين علیه‌السلام فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى» اكنون پشت من شكست و چاره من كم شد.

متن عربی روایات نفس المهموم: قال الشيخ المفيد في الارشاد و الشيخ الطبرسي في أعلام الورى: و حملت الجماعة على الحسين عليه السّلام فغلبوه على عسكره و اشتد به العطش فركب المسناة يريد الفرات و بين يديه العباس أخوه، فاعترضته خيل ابن سعد و فيهم رجل من بني دارم فقال لهم: ويلكم حولوا بينه و بين الفرات و لا تمكنوه من الماء.

فقال الحسين علیه‌السلام: اللهم أظمه (أظمئه)، فغضب الدارمي و رماه بسهم فأثبته في حنكه، فانتزع الحسين علیه‌السلام السهم و بسط يديه تحت حنكه فامتلأت راحتاه بالدم، فرمى به ثم قال: اللهم إني أشكو إليك ما يفعل بابن بنت نبيك. ثم رجع إلى مكانه و قد اشتد به العطش.

و أحاط القوم بالعباس علیه‌السلام فاقتطعوه عنه، فجعل يقاتلهم وحده حتى قتل رضي اللّه عنه. و كان المتولي لقتله زيد بن ورقاء الحنفي و حكيم بن طفيل السنبسي بعد أن أثخن بالجراح فلم يستطع حراكا قدس اللّه روحه.

و روى السيد «ره» ما يقرب من ذلك.

و روى الحسن بن علي الطبرسي أن الحسين علیه‌السلام رماه رجل ملعون بسهم فأثبت في جبهته فانتزعه العباس علیه‌السلام و ما ذكرناه من أنه أثبت في حنكه الشريف أشهر.

روى الطبري عن هشام عن أبيه محمد بن السائب عن القاسم بن الأصبغ ابن نباتة رحمه اللّه قال: حدثني من شهد الحسين علیه‌السلام في عسكره أن حسينا حين غلب على عسكره ركب المسناة يريد الفرات. قال: فقال رجل من بني أبان بن دارم: ويلكم حولوا بينه و بين الماء لا تتام إليه شيعته.

قال: فضرب فرسه و اتبعه الناس حتى حالوا بينه و بين الفرات، فقال الحسين علیه‌السلام اللهم أظمئه. قال: و ينتزع الأباني بسهم فأثبته في حنك الحسين علیه‌السلام

قال: فانتزع الحسين علیه‌السلام السهم ثم بسط كفيه فامتلأتا دما، ثم قال الحسين علیه‌السلام: اللهم إني أشكو إليك ما يفعل بابن بنت نبيك. قال: فو اللّه إن مكث الرجل إلا يسيرا حتى صب اللّه عليه الظمأ فجعل لا يروى.

قال القاسم بن الأصبغ: لقد رأيتني فيمن يروح عنه و الماء يبرد له فيه السكر و عساس فيه اللبن و قلال فيها الماء و انه ليقول: ويلكم اسقوني قتلوني (قتلني ظ) الظماء، فيعطى القلة أو العس كان مرويا أهل بيت، فيشربه فإذا نزعه من فيه اضطجع الهنيهة ثم يقول: ويلكم اسقوني قتلوني (قتلني ظ) الظماء. قال: فو اللّه ما لبث إلا يسيرا حتى انقد بطنه انقداد بطن البعير.

أقول: يظهر من كلام الشيخ ابن نما أن هذا الرجل اسمه زرعة بن أبان بن دارم.

قال: فرويت إلى القاسم بن أصبغ بن نباتة قال: حدثني من شاهد الحسين علیه‌السلام و قد لزم المسناة يريد الفرات و العباس علیه‌السلام بين يديه، فجاء كتاب عبيد اللّه بن زياد إلى عمر بن سعد أن حل بين الحسين علیه‌السلام و أصحابه و بين الماء فلا يذوقوا منه قطرة. فبعثه لعمرو بن الحجاج بخمسمائة فارس فنزلوا على الشريعة و منعوهم الماء، فناداه عبد اللّه بن حصين الأزدي: يا حسين أ لا تنظر إلى الماء كأنه كبد السماء (السمك خ ل) و اللّه لا تذوق منه قطرة حتى تموت عطشا أنت و أصحابك. فقال زرعة بن أبان بن دارم: حولوا بينه و بين الماء، و رماه بسهم فأثبته في حنكه فقال عليه السلام: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له أبدا. و كان عليه السلام قد أتي بشربة فحال الدم بينه و بين الشرب فجعل يتلقى الدم و يقول هكذا إلى السماء.

و رويت عن الشيخ عبد الصمد عن الشيخ أبي الفرج عبد الرحمن بن جوزي أن الأباني كان بعد ذلك يصيح من الحر في بطنه و البرد في ظهره- و ساق إلى آخر ما ذكرناه عن الطبري.

رجعنا إلى مقتل العباس بن علي علیه‌السلام: قال صاحب عمدة الطالب عند ذكر عقب العباس ابن أمير المؤمنين علیه‌السلام: و يكنى أبا الفضل و يلقب السقاء لأنه استسقى الماء لأخيه الحسين علیه‌السلام يوم الطف و قتل دون أن يبلغه إياه، و قبره قريب من الشريعة حيث استشهد و كان صاحب راية الحسين في ذلك اليوم.

روى الشيخ أبو نصر البخاري عن المفضل بن عمر أنه قال: قال الصادق علیه‌السلام: كان عمنا العباس علیه‌السلام نافذ البصيرة صلب الإيمان جاهد مع أبي عبداللّه علیه‌السلام و أبلى بلاء حسنا و مضى شهيدا و دم العباس في بني حنيفة (حنفية) و قتل و له أربع و ثلاثون سنة و أمه و أم إخوته عثمان و جعفر و عبد اللّه أم البنين بنت خزام بن خالد بن ربيعة- إلى أن قال- و قد روي أن أمير المؤمنين علیه‌السلام قال لأخيه عقيل- و كان نسابة عالما بأنساب العرب و أخبارهم- انظر إلى امرأة قد ولدتها الفحولة من العرب لأتزوجها فتلد لي غلاما فارسا. فقال له: تزوج أم البنين الكلابية فإنه ليس في العرب أشجع من آبائها، فتزوجها. و لما كان يوم الطف قال شمر بن ذي الجوشن الكلابي للعباس و إخوته: أين بنو أختي؟ فلم يجيبوه، فقال الحسين لإخوته: أجيبوه و إن كان فاسقا فإنه بعض أخوالكم. فقالوا له: ما تريد؟

قال: اخرجوا إلي فإنكم آمنون و لا تقتلوا أنفسكم مع أخيكم، فسبوه و قالوا له: قبحت و قبح ما جئت به، أ نترك سيدنا و أخانا و نخرج إلى أمانك .. و قتل هو و إخوته الثلاثة في ذلك اليوم، فما أحقهم بقول القائل: قوم إذا نودوا- الخ .

و روى الصدوق في حديث عن علي بن الحسين علیه‌السلام قال: رحم اللّه العباس فلقد آثر و أبلى و فدى أخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله اللّه عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل لجعفر بن أبي طالب علیه‌السلام، و أن للعباس عند اللّه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة.

و قال أبو الفرج: و العباس بن علي بن أبي طالب علیه‌السلام يكنى أبو الفضل و أمه أم البنين أيضا، و هو أكبر ولدها، و هو آخر من قتل من إخوته لأمه و أبيه لأنه كان له عقب و لم يكن لهم فقدمهم بين يديه فقاتلوا جميعا فحاز مواريثهم ثم تقدم فقتل فورثهم و إياه عبيد اللّه و نازعه في ذلك عمه عمر بن علي فصولح على شي‏ء رضي به.

قال جرمي بن أبي العلاء عن زبير عن عمه ولد العباس بن علي يسمونه السقاء و يكنونه أبا قربة، و ما رأيت أحدا من ولده و لا سمعت عمن تقدم منهم هذا.

و في العباس بن علي علیه‌السلام يقول الشاعر:

         أحق الناس أن يبكى عليه             فتى أبكى الحسين بكربلاء

          أخوه و ابن والده علي             أبو الفضل المضرج بالدماء

          و من واساه لا يثنيه شي‏ء             و جاد له على عطش بماء

 و فيه يقول الكميت:

         و أبو الفضل ان ذكرهم الحلو             شفاء النفوس من أسقام‏

         قتل الادعياء إذ قتلوه             أكرم الشاربين صوب الغمام

 و كان العباس علیه‌السلام جلا و سيما جميلا يركب الفرس المطهم و رجلاه تخطان في الأرض، و كان يقال له: قمر بني هاشم، و كان لواء الحسين بن علي علیه‌السلام معه يوم قتل.

ثم روى بسنده عن جعفر بن محمد علیه‌السلام قال: عبأ الحسين علیه‌السلام أصحابه فأعطى رايته أخاه العباس بن علي.

و روي عن أبي جعفر علیه‌السلام أن زيد بن رقاد الجهني (الجنبي خ ل) و حكيم بن الطفيل الطائي قتلا العباس بن علي.

و روي مسندا عن معاوية بن عمار عن جعفر علیه‌السلام أنه كانت أم البنين أم هؤلاء الأربعة الأخوة القتلى، تخرج إلى البقيع فتندب بنيها أشجى ندبة و أحرقها، فيجتمع الناس إليها يسمعون منها، و كان مروان يجي‏ء فيمن يجي‏ء لذلك فلا يزال يسمع ندبتها و يبكي.

و قال ابن شهرآشوب في المناقب: و كان عباس السقاء قمر بني هاشم صاحب لواء الحسين علیه‌السلام، و هو أكبر الإخوان، مضى يطلب الماء فحملوا عليه و حمل هو عليهم و جعل يقول:

         لا أرهب الموت إذ الموت رقى             حتى أوارى في المصاليت لقا

          نفسي لنفس المصطفى الطهر وقا             اني أنا العباس أغدو بالسقا

          و لا أخاف الشر يوم الملتقى‏

 ففرقهم فكمن له زيد بن ورقاء الجهني من وراء نخلة و عاونه حكيم بن‏ الطفيل السنبسي فضربه على يمينه، فأخذ السيف بشماله فحمل عليهم و هو يرتجز:

         و اللّه إن قطعتم يميني             اني أحامي أبدا عن ديني‏

          و عن إمام صادق اليقين             نجل النبي الطاهر الأمين‏

 فقاتل حتى ضعف، فكمن له الحكم (الحكيم خ ل) بن الطفيل الطائي من وراء نخلة فضربه على شماله فقال:

         يا نفس لا تخشي من الكفار             و أبشري برحمة الجبار

          مع النبي السيد المختار             قد قطعوا ببغيهم يساري‏

          فأصلهم يا رب حر النار

 فقتله الملعون بعمود من حديد، فلما رآه الحسين علیه‌السلام مصروعا على شط الفرات بكى و أنشأ يقول:

         تعديتمو يا شر قوم بفعلكم             و خالفتموا قول  النبي محمد

          أ ما كان خير الرسل وصاكم بنا             أما نحن من نسل النبي المسدد

          أ ما كانت الزهراء أمي دونكم             أ ما كان من خير البرية أحمد

          لعنتم و أخزيتم بما قد جنيتم             فسوف تلاقوا حر نار توقد

 أقول: إن شئت أن تعلم حالة مولانا الحسين علیه‌السلام عند مقتل أخيه و مقتل سائر إخوته و أهل بيته و أصحابه عليهم السلام فتأمل في كلمات أمير المؤمنين علیه‌السلام و حاله عند قتل أعاظم أصحابه و أحبته، كعمار بن ياسر و مالك الأشتر و محمد بن أبي بكر و أبي الهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت و غيرهم رضوان اللّه عليهم.

فقد روي أنه علیه‌السلام خطب قبل وفاته بجمعة ثم تذكر قتل هؤلاء و قال: أين إخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا على الحق، أين عمار و أين ابن التيهان و أين ذو الشهادتين و أين نظراؤهم من إخوانهم الذين تعاقدوا على المنية و أبرد برءوسهم إلى الفجرة ثم ضرب عليه السلام يده على لحيته الشريفة الكريمة فأطال البكاء ثم قال علیه‌السلام: أوه على إخواني الذين تلوا القرآن فأحكموه و تدبروا الفرض فأقاموه أحيوا السنة و أماتوا البدعة دعوا للجهاد فأجابوا- الخ.

قوله عليه السلام «و أبرد برءوسهم» أي حملت رءوسهم مع البريد إلى الفجرة، و المراد منهم هاهنا أمراء عسكر الشام.

و روي أنه لما قتل عمار رضي اللّه عنه بصفين مع جماعة من أصحاب أمير المؤمنينعليه السّلام، فلما كان الليل طاف أمير المؤمنينعليه السّلامفي القتلى فوجد عمارا ملقى، فجعل رأسه على فخذه ثم بكى و أنشأ يقول:

         أيا موت كم هذا التفرق غنوة             فلست تبقي لي خليل خليل‏

          أراك بصيرا بالذين أحبهم             كأنك تمضي نحوهم بدليل

 و في الديوان، الشعر الأول هكذا:

         ألا أيها الموت الذي ليس تاركي             أرحني فقد أفنيت كل خليل

 و في البحار عن بعض تأليفات الأصحاب: ان العباس لما رأى وحدته أتى أخاه و قال: يا أخي هل من رخصة؟ فبكى الحسين علیه‌السلام بكاء شديدا ثم قال: يا أخي أنت صاحب لوائي و إذا مضيت تفرق عسكري. فقال العباس: قد ضاق صدري و سئمت من الحياة و أريد أن أطلب ثأري من هؤلاء المنافقين. فقال الحسين علیه‌السلام: فاطلب لهؤلاء الأطفال قليلا من الماء. فذهب العباس علیه‌السلام و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم، فرجع إلى أخيه فأخبره، فسمع الأطفال‏ ينادون: العطش العطش. فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات، فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا حتى دخل الماء، فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته، فرمى الماء و ملأ القربة و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة، فقطعوا عليه الطريق و أحاطوا به من كل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها، فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند، فحمل القربة باسنانه و جاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها، ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين عليه السّلامأدركني. فلما أتاه رآه صريعا فبكى..

قلت: و ذكر الطريحي في كيفية قتله سلام اللّه عليه أنه حمل عليه رجل فضربه بعمود من حديد على أم رأسه ففلق هامته فوقع على الأرض و هو ينادي: يا أبا عبد اللّه عليك مني السلام .

و قال ابن نما في حكيم بن الطفيل السنبسي: و كان قد أخذ سلب العباس علیه‌السلام و رماه بسهم.

و في البحار قالوا: و لما قتل العباس قال الحسينعليه السّلام: الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي. « نفس المهموم ص ۲۹۳»

 

[1]. در عبارت عربى به جاى بند آب، مسناة است و ركب المسناة يعنى بر آن خاك توده كه براى جلوگيرى از آب بود بالا رفت. و از بعض كتب مانند ناسخ التواريخ معلوم مى‏ شود كه: مسناة نام اسبى است اما اگر مدرك آن همين عبارت عربى باشد دلالت بر آن ندارد كه مسناة نام اسب است و اگر مدرك ديگر دارد ما نيافتيم.

و در ناسخ التواريخ گويد: اسبى به نام ذو الجناح در كتب معتبره نيافتيم براى حضرت سيد الشهداء علیه‌السلام همان مرتجز و مسناة مذكور است.

و اين بنده مترجم گويد: معقول نيست كه اسبان اردوى امام عليه السّلام منحصر به دو اسب باشد البته اسبها بسيار داشتند. و ملّا حسين كاشفى كه نام اسب ذو الجناح را در روضة الشهداء آورده است كتاب تواريخ بسيار در دسترس خود داشت كه اكنون براى مادر اين زمان ميسر نيست چنان كه سابقا مرقوم آمد.

[2]. مترجم گويد: اگر كسى فرزند نداشته باشد ميراث او به برادر ابوينى مى‏رسد و برادر ابى محروم است مگر ابوينى موجود نباشد.

ابو الفرج و هر كس ديگر كه گفت: عباس علیه‌السلام براى ارث بردن فرزندان خود از برادرانش آنها را پيش فرستاد از گمان خود گفت و از راز دل او آگاه نبود.

[3]. در نسخى كه به صحّت آن اعتماد بيشتر است رقاد است چنان كه در بعض موارد همين كتاب گذشت و به جاى جهنى در بعض نسخ حنفى و در بعضى حنانى يا جعفى يا جحفى و غير آن است و در بعضى جنبى به جيم و نون و باء بر وزن فلس است و در چنين موارد آنكه غير مشهور است يعنى جنب ترجيح دارد؛ زيرا كه غالبا ناسخ لفظ غير مأنوس‏تر تبديل مىكند و به همين جهت بسيار از علما در تراجيح خلاف اصل را ترجيح مىدهند نظير عبد اللّه ابن بقطر بباء يك نقطه كه غالبا به يقطر تصحيف مى ‏كنند.

**********************************************************

منتهی الآمال شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

حضرت عبّاس علیه‌السلام كه اكبر اولاد امّ البنين و پسر چهارم امير المؤمنين علیه‌السلام بود. كه كنيتش ابو الفضل  و ملقّب به سقّاء  و صاحب لواى امام حسين علیه‌السلامبود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى‏ گفتند، و چندان‏ جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مباركش بر زمين مى‏كشيدى. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود.

أبو الفضل علیه‌السلام اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد.

پس از شهادت ايشان به نحوى كه ذكر شد بعضى از ارباب مقاتل گفته ‏اند كه: چون آن جناب، تنهايى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى برادر! آيا رخصت مى‏ فرمايى كه جان خود را فداى تو گردانم؟

حضرت از استماع سخن جان‏سوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند.

أبو الفضل علیه‌السلام عرض كرد: سينهام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشتهام و اراده كرده‏ ام كه از اين جماعت منافقين خون خواهى خود كنم.

حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده‏ اى، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب، پس حضرت عبّاس علیه‌السلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد. كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگ دلان اثر نكرد. لاجرم حضرت عبّاس علیه‌السلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض بر در رسانيد.

 [نبرد پرچمدار كربلا با نگهبانان حاشيه فرات‏]

كودكان اين بدانستند بناليدند و نداى العطش العطش در آوردند، جناب عبّاس علیه‌السلام بى‏ تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكّل بر شيعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند، جناب عبّاس علیه‌السلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند:

         لا ارهب الموت اذ الموت زقا             حتّى أوارى فى المصاليت «2» لقا

             نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا             انّى انا العباس أغدو بالسّقا

             و لا أخاف الشّعر يوم الملتقى

 و از هر طرف كه حمله مىكرد لشكر را متفرّق مى‏ساخت تا آن كه به روايتى هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد. چون از زحمت گيرودار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفى از آب برداشت، تشنگى سيّد الشّهداء علیه‌السلام و اهل بيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت:

         پر كرد مشك و پس كفى از آب برگرفت             مىخواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

             آمد به يادش از جگر تشنه حسين علیه‌السلام           چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار

             شد با روان تشنه ز آب روان روان             دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

             كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضى             يك شير در ميانه گرگان بيشمار

         يك تن كسى نديده و چندين هزار تير             يك گل كسى نديده و چندين هزار خار

[بازگشت سردار سپاه و هجوم سپاه كوفه بر وى‏]

مشك را پرآب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى‏ كرد و راه مى‏ پيمود. ناگاه نوفل الأزرق. و به روايتى: زيد بن ورقاء كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود، پس تيغى حواله آن حضرت نمود، آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت أبو الفضل علیه‌السلام جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:

         و اللّه آن قطعتم يمينى             انّى احامى أبدا عن دينى‏

             و عن امام صادق اليقين             نجل النّبىّ الطّاهر الامين‏

 پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش را از بند بينداخت، جناب عبّاس علیه‌السلام اين رجز خواند:

         يا نفس لا تخشى من الكفّار             و ابشرى برحمة الجبّار

             مع النّبىّ السّيد المختار             قد قطعوا ببغيهم يسارى‏

             فأصلهم يا ربّ حرّ النّار

 و مشگ را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان برساند كه ناگاه تيرى بر مشگ آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه ‏اش رسيد و از اسب در افتاد.

         عمّوه بالنّبل و السّمر العواسل             و البيض النواصل من فرق الى قدم‏

فخرّ للأرض مقطوع اليدين له             من كلّ مجد يمين غير منجذم‏

 پس فرياد برداشت كه: اى برادر، مرا درياب. به روايت مناقب، ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد.

چون جناب امام حسين علیه‌السلام صداى برادر شنيد، خود را به او رسانيد، ديد برادر خود را در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاى مقطوع بگريست و فرمود: الآن انكسر ظهرى، و قلّت حيلتى. اكنون پشت من شكست، و تدبير و چاره من گسسته گشت.

و به روايتى اين اشعار انشاء فرمود:

         تعدّيتم يا شرّ قوم ببغيكم             و خالفتموا دين النّبىّ محمّد

             اما كان خير الرّسل وصّاكم بنا             اما نحن من نسل النّبىّ المسدّد

             اما كانت الزّهراء امّىّ دونكم             اما كان من خير البريّة أحمد

             لعنتم و أخزيتم بما قد جنيتم             فسوف تلاقوا حرّ نار توقّد

 در حديثى از حضرت سيّد سجاد علیه‌السلام مروى است كه فرمودند: خدا رحمت كند عمويم عبّاس را؛ كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود، تا آن كه در يارى او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالى در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود، كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى‏كند. و از براى عبّاس علیه‌السلام در نزد خدا منزلتى است در روز قيامت، كه مغبوط جميع شهدا است و جميع شهدا را آرزوى مقام اوست.  « منتهی الآمال ص ۴۵۴»

**********************************************************

مقتل الحسین مرحوم مقرم( از علمای قرن چهاردهم هجری):

پس از شهادت اصحاب و اهل بيت عليهم السّلام عبّاس علیه‌السلام نتوانست ماندن را تحمّل كند، مى‏ ديد كه اعانت و يارى حجّت وقت غير ممكن شده و گوشهاى او را ناله زنان و شيون اطفال پر كرده است لذا از برادرش سيّد الشهداء علیه‌السلام اجازه خواست. از آنجا كه عبّاس علیه‌السلام نفيس ‏ترين ذخيره نزد امام علیه‌السلام بود، چرا كه دشمن از هيبت او مى‏ ترسيد و از جلو رفتن او وحشت‏ داشت و اهل حرم هرگاه پرچم بر افراشته او را مى‏ ديدند به وجود او اطمينان مى ‏يافتند لذا حسينعليه السّلام راضى به جدائى او نبود و فرمود: «اى برادر تو صاحب پرچم من هستى.

عبّاس علیه‌السلام فرمود: سينه ‏ام از اين منافقين تنگ شده و مى‏ خواهم از آنان خونخواهى كنم، حسين علیه‌السلام امر كردند كه براى اطفال طلب آب كند.

عبّاس به سوى لشكر رفت آنها را موعظه نمود و از غضب خداوند ترساند، فايده نبخشيد، با صداى بلند فرياد زد: اى عمر بن سعد! اين حسين پسر دختر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، اصحاب و اهل بيت او را كشتيد، خانواده و فرزندان او تشنه هستند، آنها را سيراب كنيد كه تشنگى قلبهاى آنها را سوزانده و با وجود همه اين مصائب مى‏ گويد: رهايم كنيد، من به روم يا هند مى‏ روم و حجاز و عراق را براى شما مى‏ گذارم. كلام او در لشكريان اثر مى‏ كند و بعضى شروع به گريه مى‏ كنند. شمر فرياد مى‏ زند: اى فرزند ابى تراب! اگر تمامى سطح زمين آب بود و زير دست ما بود قطره‏ اى از آن را به شما نمى‏ داديم تا آنكه به بيعت يزيد داخل شويد او به سوى برادر بازمى‏ گردد و اين خبر را مى ‏دهد، ناله اطفال را مى‏ شنود كه از عطش مى‏ نالند . نمى‏ تواند تحمل كند و غيرت او را به حركت مى ‏آورد.

اسب خود را سوار مى‏ شود و مشكى برمى ‏دارد، چهار هزار نفر او را محاصره مى‏ كنند و با تير مى‏ زنند، كثرت آنها او را وحشت زده نمى‏ سازد و همگان را مى‏ شكافد در حالى كه پرچم را روى سر خود گرفته، لشكريان نمى‏ فهمند كه آيا عبّاس يا علىّ بن أبي طالبعليه السّلام است در ميدان ظاهر شده است هيچ‏كس توان مقابله ندارد و او با آرامش بدون اعتنا به كثرت به فرات وارد مى‏ شود. هنگامى كه كفى از آب بر مى‏ دارد تا بنوشد عطش حسين و اطفال را بياد مى ‏آورد و آب را مى‏ ريزد و مى‏ فرمايد:

         اى نفس پس از حسين خوار باش             و مبادا كه پس از او زنده باشى‏

مشك را از آب پر مى‏ كند بر اسب سوار مىشود و متوجّه خيمه ‏ها مىگردد، راه را بر او مى‏ بندند و او آن قدر به قتل مى‏ رساند كه راه را باز مىكند و مىفرمايد: نمى‏ ترسم از مرگ هنگامى كه مرگ صيحه بزند تا آنكه در زير خاكها پنهان شوم. نفس من سپر فرزند پاك مصطفى باد من عبّاس هستم كه به سقّا عنوان يافتم و در روز محشر ترسى از شرّ ندارم.

زيد بن رقّاد جهنى پشت يك نخل كمين مىكند و با كمك حكيم بن طفيل سنبسى ضربه‏ اى بر دست راست او مىزند و دست را قطع مىكند. به بريدن دست راست اعتناء نمى‏ كند و همّت او رساندن آب به اطفال حسين علیه‌السلام است، حكيم بن طفيل مجدّدا پشت نخل كمين مى‏ كند و دست چپ را قطع مى‏ كند همگان حمله مىكنند و تير مثل باران به سوى او مى‏ آيد. تيرى به مشك اصابت مىكند و آب مى‏ ريزد تير ديگرى به سينه اصابت مىكند  و مردى عمود بر سر ايشان مىزند. بر زمين مىافتد و فرياد مى‏ زند: سلام من بر تو باد اى ابا عبد اللّه. حسين علیه‌السلام نزد او مىآيد  اى كاش مى‏ دانستم كه حسين علیه‌السلامعلیه‌السلام چگونه آمد، آيا با حياتى كه در اثر اين مصيبت عظيم در حال جدا شدن بود يا جذبه برادرى او را به سوى قتلگاه برادر محبوبش كشاند؟!

آرى حسين علیه‌السلام نزد او مى ‏آيد و مى ‏بيند كه قربانى مقدّس بر روى زمين افتاده، به خون خود آغشته و تيرها، به او عظمتى بخشيده ‏اند. نه دست راست دارد كه بجنگد نه گفتارى كه رجز بخواند، نه هيبتى كه بترساند و نه چشمى كه ببيند در حالى كه مغز او بر روى زمين آشكار است.

آيا صحيح است كه حسين علیه‌السلام اين فجايع را ديد و هنوز زنده بود كه برخيزد؟! پس از عبّاس در واقع حسين نبود مگر بدنى كه لوازم حيات را با خود نداشت و خودش از اين حالت پرده برداشت با اين گفتار: الآن كمرم شكست و چاره ‏ام كم شد. شكستگى در پيشانى او آشكار شد و كوه ‏ها از ناله او شكسته شدند.

او را در همان مكان رها مىكند به خاطر راز نهفته ‏اى كه روزگار آن را آشكار كرد: اينكه جدا از شهدا دفن شود و زيارتگاهى داشته باشد كه مردم حاجات خود را بخواهند و بقعه ‏اى كه مردم رفت و آمد كنند، كرامات او ظاهر شود و مردم جايگاه عالى و منزلت او را نزد خداوند ببينند، دائما ابراز محبّت كنند و او حلقه اتّصال ميان آنها و خداوند باشد. امام علیه‌السلام خواستند كه طبق مشيّت خداى تعالى، منزلت ظاهرى ابو فاضل شبيه به منزلت معنوى ايشان باشد.

متن عربی روایات مقتل الحسین مقرم: و لم يستطع العباس صبرا على البقاء بعد أن فني صحبه و أهل بيته و يرى «حجة الوقت» مكثورا قد انقطع عنه المدد و ملأ مسامعه عويل النساء و صراخ الأطفال من العطش فطلب من أخيه الرخصة، و لما كان العباس عليه السّلام أنفس الذخائر عند السبط الشهيد عليه السّلام لأن الأعداء تحذر صولته و ترهب اقدامه و الحرم مطمئنة بوجوده مهما تنظر اللواء مرفوعا، فلم تسمح نفس «أبيّ الضيم» القدسية بمفارقته فقال له: يا أخي «أنت صاحب لوائي» .

قال العباس: قد ضاق صدري من هؤلاء المنافقين و أريد أن آخذ ثأري منهم، فأمره الحسين عليه السّلام أن يطلب الماء للأطفال، فذهب العباس إلى القوم‏ و وعظهم و حذرهم غضب الجبار فلم ينفع! فنادى بصوت عال: يا عمر بن سعد، هذا الحسين ابن بنت رسول اللّه قد قتلتم أصحابه و أهل بيته و هؤلاء عياله و أولاده عطاشى، فاسقوهم من الماء قد أحرق الظمأ قلوبهم و هو مع ذلك يقول: دعوني اذهب إلى الروم أو الهند و أخلي لكم الحجاز و العراق فأثر كلامه في نفوس القوم حتى بكى بعضهم و لكن الشمر صاح بأعلى صوته: يا ابن أبي تراب لو كان وجه الأرض كله ماء و هو تحت أيدينا لما سقيناكم منه قطرة إلا أن تدخلوا في بيعة يزيد.

فرجع إلى أخيه يخبره فسمع الأطفال يتصارخون من العطش فلم تتطامن نفسه على هذا الحال و ثارت به الحمية الهاشمية:

         يوم أبو الفضل تدعو الظاميات به             و الماء تحت شبا الهندية الخذم‏

             و الخيل تصطك و الزغف الدلاص على             فرسانها قد غدت نارا على علم‏

             و أقبل الليث لا يلويه خوف ردى             بادي البشاشة كالمدعو للنعم‏

             يبدو فيغدو صميم الجمع منقسما             نصفين ما بين مطروح و منهزم

 ثم إنه ركب جواده و أخذ القربة فأحاط به أربعة آلاف و رموه بالنبال فلم ترعه كثرتهم و أخذ يطرد أولئك الجماهير وحده و لواء الحمد يرف على رأسه و لم يشعر القوم أهو العباس يجدل الأبطال أم أن الوصي يزأر في الميدان! فلم تثبت له الرجال، و نزل إلى الفرات مطمئنا غير مبال بذلك الجمع.

         و دمدم ليث الغاب يعطو بسالة             إلى الماء لم يكبر عليه ازدحامها

             و خاض بها بحرا يرف عبابه             ظبى و يد الأقدار جالت سهامها

             ألمت به سوداء يخطف برقها             البصائر من رعب و يعلو قتامها

             جلاها بمشحوذ الغرارين أبلج             يدب به للدارعين حمامها

             فحلأها عن جانب النهر عنوة             و ولت هواديها يصل لجامها

             ثنى رجله عن صهوة المهر و امتطى             قرى النهر و احتل السقاء همامها

         وهب إلى نحو الخيام مشمرا             لري عطاشى قد طواها أوامها

 و لما اغترف من الماء ليشرب تذكر عطش الحسين و من معه فرمى الماء و قال:

         يا نفس من بعد الحسين هوني             و بعده لا كنت أن تكوني‏

             هذا الحسين وارد المنون             و تشربين بارد المعين‏

             تاللّه ما هذا فعال ديني

 ثم ملأ القربة و ركب جواده و توجه نحو المخيم فقطع عليه ريق و جعل يضرب حتى أكثر القتل فيهم و كشفهم عن الطريق و هو يقول:

         لا أرهب الموت إذا الموت زقا             حتى أوارى في المصاليت لقى‏

             نفسي لسبط المصطفى الطهر وقى             إني أنا العباس أغدو بالسقا

             و لا أخاف الشر يوم الملتقى‏

 فكمن له زيد بن الرقاد الجهني من وراء نخلة و عاونه حكيم بن الطفيل السنبسي فضربه على يمينه فبراها فقال عليه السّلام:

         و اللّه إن قطعتم يميني             إني أحامي أبدا عن ديني‏

             و عن إمام صادق اليقين             نجل النبي الطاهر الأمين‏

 فلم يعبأ بيمينه بعد أن كان همه إيصال الماء إلى أطفال الحسين و عياله، و لكن حكيم بن الطفيل كمن له من وراء نخلة فلما مر به ضربه على شماله فقطعها و تكاثروا عليه! و أتته السهام كالمطر فأصاب القربة سهم و أريق ماؤها و سهم أصاب صدره  و ضربه رجل بالعمود على رأسه ففلق هامته!

         و هوى بجنب العلقمي فليته             للشاربين به يداف العلقم‏

 و سقط على الأرض ينادي: عليك مني السلام أبا عبد اللّه فأتاه الحسين عليه السّلام «3» و ليتني علمت بماذا أتاه أبحياة مستطارة منه بهذا الفادح الجلل أم بجاذب من الاخوّة إلى مصرع صنوه المحبوب!؟

نعم حصل الحسين عليه السّلام عنده و هو يبصر قربان القداسة فوق الصعيد قد غشيته الدماء و جللته النبال فلا يمين تبطش و لا منطق يرتجز و لا صولة ترهب و لا عين تبصر و مرتكز الدماغ على الأرض مبدد!!

أصحيح أن الحسين ينظر إلى هذه الفجائع و معه حياة ينهض بها؟ لم يبق الحسين بعد أبي الفضل إلا هيكلا شاخصا معرّى عن لوازم الحياة و قد أعرب سلام اللّه عليه عن هذا الحال بقوله: الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي .

         و بان الانكسار في جبينه             فاندكت الجبال من حنينه‏

             و كيف لا و هو جمال بهجته             و في محياه سرور مهجته‏

             كافل أهله و ساقي صبيته             و حامل اللوا بعالي همته

و تركه في مكانه لسر مكنون اظهرته الأيام و هو أن يدفن في موضعه منحازا عن الشهداء ليكون له مشهد يقصد بالحوائج و الزيارات و بقعة يزدلف إليها الناس و تنزلف إلى المولى سبحانه تحت قبته التي ضاهت السماء رفعة و سناء فتظهر هنالك الكرامات الباهرة و تعرف الأمة مكانته السامية و منزلته عند اللّه تعالى فتؤدي ما وجب عليهم من الحب المتأكد و الزيارات المتواصلة و يكون عليه السّلام حلقة الوصل فيما بينهم و بين اللّه تعالى فشاء حجة الوقت أبو عبد اللّه عليه السّلام كما شاء المهيمن سبحانه أن تكون منزلة «أبي الفضل» الظاهرية شبيهة بالمنزلة المعنوية الأخروية فكان كما شاءا و أحبّا.

و رجع الحسين إلى المخيم منكسرا حزينا باكيا يكفكف دموعه بكمه و قد تدافعت الرجال على مخيمه فنادى: أما من مغيث يغيثنا؟ أما من مجير يجيرنا؟ أما من طالب حق ينصرنا، أما من خائف من النار فيذب عنا!  فأتته سكينة و سألته عن عمها، فأخبرها بقتله! و سمعته زينب فصاحت: وا أخاه وا عباساه وا ضيعتنا بعدك! و بكين النسوة و بكى الحسين معهن و قال: وا ضيعتنا بعدك!!

         نادى و قد ملأ البوادي صيحة             صم الصخور لهولها تتألم‏

             أأخيّ من يحمي بنات محمد             إذ صرن يسترحمن من لا يرحم‏

             ما خلت بعدك أن تشل سواعدي             و تكف باصرتي و ظهري يقصم‏

             لسواك يلطم بالأكف و هذه             بيض الظبى لك في جبيني تلطم‏

             ما بين مصرعك الفظيع و مصرعي             إلا كما أدعوك قبل و تنعم‏

             هذا حسامك من يذل به العدى             و لواك هذا من به يتقدم‏

             هونت يا ابن أبي مصارع فتيتي             و الجرح يسكنه الذي هو آلم‏

             فأكب منحنيا عليه و دمعه             صبغ البسيط كأنما هو عندم‏

             قد رام يلثمه فلم ير موضعا             لم يدمه عض السلاح فيلثم

« مقتل الحسین مقرم ص ۲۴۳»